داوود نبى-King David


مردم خیال مى کردند داوود دچار بیمارى است و به عیادت او مى رفتند، حال آنکه او را چیزى نبود مگر شدت ترس از خداوند متعال.





خداوند عزّ و جلّ به داوود علیه السلام وحى فرمود : اى داوود! همچنان که آفتاب بر کسى که در آن بنشیند تنگ نمى آید، رحمت من نیز بر کسى که به آن درآید تنگ


 نیست و همچنان که فال بد به کسى که فال بد نزند زیان نمى رساند، کسانى هم که فال بد مى زنند از فتنه نجات نیابند.





داوود نبى

خداى تبارک و تعالى به داوود علیه السلام وحى فرمود : چه شده است که تو را تنها مى بینم؟ عرض کرد : به خاطر تو، مردم را ترک کرده ام و آنان نیز مرا ترک کرده اند. فرمود: چه شده است که تو را خاموش مى بینم؟ عرض کرد : ترس از تو، مرا خاموش ساخته است. فرمود : چه شده است که تو را رنجور مى بینم؟ عرض کرد : عشق و محبت تو، مرا رنجور ساخته است. فرمود : چه شده است که تو را فقیر مى بینم، حال آنکه تو را بهره مند ساخته ام؟ عرض کرد : گزاردن حقّ تو، مرا فقیر کرده است.فرمود : چه شده است که تو را خوار مى بینم؟ عرض کرد : عظمت وصف ناشدنى جلال تو، مرا خوار کرده است و این حق توست اى آقاى من! خداوند جل جلاله فرمود : پس، مژده بادا تو را به فضل من. در آن روز که مرا ملاقات کنى، هرچه دوست داشته باشى به تو بخشم. با مردم بیامیز و با اخلاق آنان بساز، امّا در اعمال و کردارشان با آن همراهى مکن تا روز قیامت بدان چه از من خواهى دست یابى.


داوود نبى ـ صلوات اللّه علیه ـ روزى در محراب خود بود که ناگاه کِرم قرمز رنگ کوچکى از کنارش گذشت و رفت تا به محل سجده او رسید. داوود به آن نگاهى کرد و در دلش گفت : این کرم چرا آفریده شده است؟ خداوند به آن کرم وحى کرد : سخن بگو. پس، کرم به داوود گفت : اى داوود! آیا صداى پاى مرا شنیده اى یا رد پایم را بر تخته سنگ دیده اى؟ داوود گفت : نه. کرم گفت : امّا خداوند صداى جنبیدن و نفس زدن و حرکت مرا مى شنود و رد پایم را مى بیند. پس، صدایت را پایین بیاور.

حضرت داوود (علیه السلام)


حسام الدین شفیعیان-کاریکلماتور 1-بالشت بال ندارد خواب بال از بالشت


شخصیت‌هایی که به عنوان رهبر جامعه از سوی خداوند تعیین می شوند، باید علم کافی و سند روشنی برای ارتباط خود با خدا ارائه دهند تا بتوانند مأموریت هدایت مردم را عهده دار شوند. حضرت داوود (علیه السلام) نیز از زمره این رهبران الهی است. همه انبیای الهی که از رهبران آسمانی محسوب می شوند، دارای کرامات و معجزات متعددی بوده اند، حضرت داوود (علیه السلام) نیز اینچنین  بوده است.


گذشته از سلطنتى که خداوند به داوود عطا فرموده بود،[1] معجزات و کرامات دیگرى نیز به وى اعطا شد که در حقیقت نشانه پیامبرى و نبوت او به شمار مى رفت، که در این گفتار کوتاه به برخی از آنها اشاره می شود:

  1. هم نوا شدن کوه‌ها و پرندگان با تسبیح او؛ یعنى هنگامى که داوود به تسبیح و ذکر خدا مشغول مى شد، قطعات سنگ و پرندگان با او هم صدا مى شدند و صداى تسبیح آنها هم شنیده مى شد.[2]
  2. نرم شدن آهن در دست او به فرمان خداوند به نحوی که بدون آتش و ابزار لازم، آن را به هر صورتى که مى خواست در مى آورد و هر چه مى خواست از آن مى ساخت.[3]
  3. داشتن صوت بسیار زیبا و دلنشین به نحوی که همه را محو نوای خود و دل‌هاى مردم را به سوى خداوند متوجه مى‌نمود.[4]

ابن ابى الحدید مى‏گوید: داوود صدایى زیبا داشت و ترجیع صوت او باعث مى‏شد تا پرندگان از شوق در محراب عبادت او فرود آیند و حیوانات وحشى بدون هیچ ترسى از مردم، نزد او بشتابند.


حضرت داوود ـ علیه السلام ـ صد سال عمر کرد، که چهل سال آن را بر مردم حکومت و رهبری نمود. او کنیزی داشت که وقتی شب فرا می‎رسید همه درها را قفل می‎کرد، و کلیدهای آنها را نزد داوود ـ علیه السلام ـ می‎آورد. شبی مردی را در خانه دید، پرسید: چه کسی تو را وارد خانه کرد؟
او گفت: «من کسی هستم که بدون اجازه شاهان بر آنها وارد می‎گردم.» داوود ـ علیه السلام ـ این سخن را شنید و گفت: آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلاً پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟
عزرائیل گفت: من قبلاً پیامهای بسیار برای تو فرستادم.
داوود ـ علیه السلام ـ گفت: آن پیامها را چه کسی برای من آورد؟
عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایه‎ات و آشنایانت کجا رفتند؟»
داوود ـ علیه السلام ـ گفت: همه مردند.
عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز می‎میری همان گونه که آنها مردند.»
سپس عزرائیل جان داوود ـ علیه السلام ـ را قبض کرد. او نوزده پسر داشت. در میان آنها، یکی از پسرانش، حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ حکومت و مقام علم و نبوّت داوود ـ علیه السلام ـ را به ارث برد


همنشینی بانوی صبور با حضرت داوود (ع) در بهشت


روزی خداوند به حضرت داوود (ع) وحی کرد: «نزد خُلاده دختر اُوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشین تو در بهشت خواهد بود.»


حضرت داوود (ع) به این دستور عمل کرد و به در خانه خُلاده رفت و دَر را کوبید. و خُلاده پشت در آمد. همین که در را باز کرد چشمش به حضرت داوود نبی (ع) افتاد عرض کرد: «آیا از سوی خدا درباره من نازل شده است که برای ابلاغ خبر آن به این جا آمده‌ای؟»

حضرت داوود (ع): آری خدا به من وحی کرد و فرمود: تو در بهشت همنشین من هستی.

خُلاده: گویا من را اشتباه گرفته‌ای او من نیستم، شاید همنام من است.

حضرت داوود (ع): خیر او قطعا تو هستی.

خُلاده:‌ ای پیامبر خدا به تو دروغ نمی‌گویم، سوگند به خدا که چنین لیاقتی یافته باشم و همنشین تو در بهشت قرار بگیرم.

حضرت داوود (ع): از امور باطنی خود اندکی با من صحبت کن تا بدانم چگونه است.

خلاده: من یک حالتی دارم که دردی بر من وارد شود و هر زیان و گرسنگی بر من برسد بر آن صبر می‌کنم و از خدا رفع آن را نمی‌خواهم تا خودش برطرف سازد و جای آن درد‌ها و زیان‌ها عوضی از خدا نمی‌خواهم بلکه شکر و سپاس آن را به جا می‌آورم.

حضرت داوود (ع) راز مطلب را دریافت و به او فرمود: «فَبهذا بلغت ما بلغت» تو به خاطر همین خصلت‌ها به آن مقام رسیده‌ای



حضرت داود و زن نیازمند


زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند سپس فرمود : مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم

و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم

ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود که … در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد

ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند : این پولها را به مستحقش بدهید.


حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟

عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم

ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم

و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم

و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.

حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟

سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.