مردم خیال مى کردند داوود دچار بیمارى است و به عیادت او مى رفتند، حال آنکه او را چیزى نبود مگر شدت ترس از خداوند متعال.
نیست و همچنان که فال بد به کسى که فال بد نزند زیان نمى رساند، کسانى هم که فال بد مى زنند از فتنه نجات نیابند.
خداى تبارک و تعالى به داوود علیه السلام وحى فرمود : چه شده است که تو را تنها مى بینم؟ عرض کرد : به خاطر تو، مردم را ترک کرده ام و آنان نیز مرا ترک کرده اند. فرمود: چه شده است که تو را خاموش مى بینم؟ عرض کرد : ترس از تو، مرا خاموش ساخته است. فرمود : چه شده است که تو را رنجور مى بینم؟ عرض کرد : عشق و محبت تو، مرا رنجور ساخته است. فرمود : چه شده است که تو را فقیر مى بینم، حال آنکه تو را بهره مند ساخته ام؟ عرض کرد : گزاردن حقّ تو، مرا فقیر کرده است.فرمود : چه شده است که تو را خوار مى بینم؟ عرض کرد : عظمت وصف ناشدنى جلال تو، مرا خوار کرده است و این حق توست اى آقاى من! خداوند جل جلاله فرمود : پس، مژده بادا تو را به فضل من. در آن روز که مرا ملاقات کنى، هرچه دوست داشته باشى به تو بخشم. با مردم بیامیز و با اخلاق آنان بساز، امّا در اعمال و کردارشان با آن همراهى مکن تا روز قیامت بدان چه از من خواهى دست یابى.
داوود نبى ـ صلوات اللّه علیه ـ روزى در محراب خود بود که ناگاه کِرم قرمز رنگ کوچکى از کنارش گذشت و رفت تا به محل سجده او رسید. داوود به آن نگاهى کرد و در دلش گفت : این کرم چرا آفریده شده است؟ خداوند به آن کرم وحى کرد : سخن بگو. پس، کرم به داوود گفت : اى داوود! آیا صداى پاى مرا شنیده اى یا رد پایم را بر تخته سنگ دیده اى؟ داوود گفت : نه. کرم گفت : امّا خداوند صداى جنبیدن و نفس زدن و حرکت مرا مى شنود و رد پایم را مى بیند. پس، صدایت را پایین بیاور.
روزی خداوند به حضرت داوود (ع) وحی کرد: «نزد خُلاده دختر اُوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشین تو در بهشت خواهد بود.»
حضرت داوود (ع) به این دستور عمل کرد و به در خانه خُلاده رفت و دَر را کوبید. و خُلاده پشت در آمد. همین که در را باز کرد چشمش به حضرت داوود نبی (ع) افتاد عرض کرد: «آیا از سوی خدا درباره من نازل شده است که برای ابلاغ خبر آن به این جا آمدهای؟»
حضرت داوود (ع): آری خدا به من وحی کرد و فرمود: تو در بهشت همنشین من هستی.
خُلاده: گویا من را اشتباه گرفتهای او من نیستم، شاید همنام من است.
حضرت داوود (ع): خیر او قطعا تو هستی.
خُلاده: ای پیامبر خدا به تو دروغ نمیگویم، سوگند به خدا که چنین لیاقتی یافته باشم و همنشین تو در بهشت قرار بگیرم.
حضرت داوود (ع): از امور باطنی خود اندکی با من صحبت کن تا بدانم چگونه است.
خلاده: من یک حالتی دارم که دردی بر من وارد شود و هر زیان و گرسنگی بر من برسد بر آن صبر میکنم و از خدا رفع آن را نمیخواهم تا خودش برطرف سازد و جای آن دردها و زیانها عوضی از خدا نمیخواهم بلکه شکر و سپاس آن را به جا میآورم.
حضرت داوود (ع) راز مطلب را دریافت و به او فرمود: «فَبهذا بلغت ما بلغت» تو به خاطر همین خصلتها به آن مقام رسیدهای
زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
داوود (ع) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند سپس فرمود : مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم
و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم
ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود که … در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد
ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند : این پولها را به مستحقش بدهید.
حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم
ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم
و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم
و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟
سپس هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.