افراد بسیاری به سلیمان مراجعه میکردند تا از توصیههای او کمک بگیرند؛ یکی از اینان ملکه سبا بود که در دیدار با سلیمان معماهای زیادی طرح کرد اما او همه را به درستی پاسخ داد.
مهمترین کار سلیمان از دیدگاه متون یهودی، ساخت معبد بود؛ گفتهاند که او این کار را با کمک دیوان و فرشتگان انجام داد. بنا به شیوهای معجزهآسا ساخته شد و سنگهای بزرگ خود بلند میشدند و در جای مناسب قرار میگرفتند.
مرگ سلیمان: دربارهٔ مرگ سلیمان نقل شده که خدای متعال به او وحی نمود: نشانه مرگ تو رویش درختی به نام «خرنوبه» در بیتالمقدس است. روزی سلیمان متوجه شد که درختی در بیتالمقدس روییدهاست. از او پرسید: چه نام داری؟ گفت: «خرنوبه»! سلیمان بیدرنگ به محل عبادتش بازگشت و همانطور که ایستاده بود از دنیا رفت، در حالتی که بر عصایش تکیه داده بود. سلیمان بعد از مرگش چند روزی به همان وضع بود و جنّها و انسانها به تصوّر اینکه او زنده است و نگاهشان میکند، مانند گذشته مشغول فعالیت بودند تا سرانجام موریانهای وارد عصایش شده و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان بر زمین افتاد. (اینجا بود که همه فهمیدند او از دنیا رفت).[۶۱]
نقل دیگر آن است که روزی سلیمان گفت: دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم و با خیالی راحت، استراحت کنم و شاد باشم. سپس وارد قصرش شده و درِ آن را قفل کرد تا هیچکس وارد نشود و خود به نقطه بالای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود. ناگهان سلیمان جوانی زیبا و خوشقامت را در برابرش دید و به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر شوی، با اینکه من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را به آسایش بگذرانم؟!» جوان گفت: «با اجازه خدا!». سلیمان گفت: «پروردگار قصر، قدرتش از من بیشتر است، اکنون خود را معرفی کن!» جوان گفت: «من عزرائیل هستم». سلیمان گفت: «چرا اینجا آمدی»؟ عزرائیل گفت: «آمدهام تا روح تو را قبض کنم». سلیمان گفت: «به مأموریت خود عمل کن».... همان دم عزرائیل جان او را گرفت، در حالیکه به عصایش تکیه داده بود….[۶۲]