/ناخوانا و خوانا/
چه حکایتیست قصه ناخوانا خواندن
زیر بار جملات هی مکرر خواندن
فالش بود نت های منو تو
روی سکانه دست های خوب خوانا شدن
شعرم تبری بود به قلب آهن
آهن شکستو قلب آهن شد
آهن زقلب شکستیم تا جای دل جانانه نشستن
مرحم بشویم زخم آهن
آهن زخمو آدم آهن
آهنی گر شکند درون آدم
پتک بردارو درون خود نو شو ای آدم
....
/خاطرات خوبی باشیم/
خاطرات فصل ها چه گوید
پاییزو زمستانو بهارش گوید
ای فصل دگر باره نو به نو شو درون
فصل نو شدن در تفکر برون
زتفکر برون آی زبذری نو شو
چون دگرباره جهان نو به نو نو شو
...
حسام الدین شفیعیان